لای لای های بی صدای دختران جبار، برشی از زندگی کودکان در مرکز نگهداری کودکان خاص(ناشنوا و بی کلام) است.
نازیلا انصاری پور: گام هایم را به عقب بر می دارم، از حیاط بیرون می روم، در کنار در ورودی می ایستم، رو به سَر دَر، سرم را بالا می برم تا بهتر ببینم، بهتر شد، مرکز نگهداری کودکان خاص، پرانتز باز ناشنوا و بی کلام، پرانتز بسته.
دوباره به داخل حیاط باز می گردم، چهار سُرسره، پنج تاب و سه الاکلنگ؛ گوش می دهم، تنها صدای پای بچه ها را در این هیاهو می شنوم، ویژ ویژ تاب و سرسره، قیژ قیژ الاکلنگ و دیگر هیچ و هیچ.
یک گام به جلو بر می دارم، داخل حیاط می شوم، در را پشت سرم می بندم، لزومی ندارد در باز باشد وقتی در این زمانه کمتر کسی برای کودکان معلول این خانه دل می سوزاند، کودکانی که بی مهری های خانواده و جامعه را می بینند، تنهایی را حس می کنند، طرد شدنشان را درک می کنند و با تمام کودکی شان برای کودکی شان می گریند.کودکانی که هر صبح صدای کلاغ ها را برای رفتن به مدرسه، صدای جیک و جیک گنجشک ها را هنگام پیدا کردن دانه نمی شوند، نمی توانند به تو بگویند دوستت دارم یا مامانم را، خانه ام را، عروسک ام، ماشین پلاستیکی و زندگی ام را می خواهم، آن ها به این باور رسیده اند که به فراموشی سپرده شده اند و شاید به همین دلیل است که دیگر تلاشی نمی کنند که دیده شوند.
این کودکان زود بزرگ می شوند، به چشمان بارانی شان نگاه کن، خواهی دید پر از سوال های بی جوابی است که آن ها را در این دنیا میان دیوار و یک زندگی مصنوعی بدون پدر و مادری مهربان سرگردان رها کرده است.
آن ها با درکی که از لمس بال گنجشکان، طبیعت و سکوت در صدایشان درک کرده اند به این نتیجه رسیده اند که زندگی آن ها در اطاق هایی سپری می شود با ۱۰ تخت و تمام آرزوهای آنان لابه لای مدادرنگی ها و دفترهای نقاشی شان است که گاهی بعضی از خیرین می آورند.
وقتی پابه پای آن ها راه می روی، صدای خنده بی صدایشان تو را به گریه می اندازد، آن ها انگشتان کوچک شان را بر پوست دست و صورت ات می کشند تا بگویند دل کودکانه شان به کدام سو می رود…
چشمانت را ببند، اندکی مکث، اندکی سکوت و چه درد آور است باور این که در کنارت اطلسی ها و لال عباسی ها یی باشند و تو آن ها را نبینی..
صبر کن.. گوش هایت را نه، دلت را تکان بده، نمی خواهد چشمانت را بشوری و جوری دیگر نگاه کنی، تنها چشم دلت را باز کن و دل به صدای این کودکان بسپار.. می شنوی چه زیبا می خندند؟ می شنوی صدای همهمه شان را؟ صدای لای لای مریم برای عروسک اش؟
صدای دو دو چی علی با قطارش؟ صدای عمو زنجیر باف، بله، فاطمه، سهراب، شادی و شایان را؟
لحظه ای مکث، لختی درنگ، گوش بسپار تا بلندترین صدای خنده های جهان را در پاک ترین مخلوقات خدا بشنوی.
صبرکن..
گوش هایت را به صدا بسپار.. می شنوی اگر بخواهی..
می شنوی؟